شماره یک

و آنچه من می بینم...

شماره یک

و آنچه من می بینم...

مثبت اندیشی !

 

من ، شب ، قبل از خواب ... تصمیم گرفته ام که بنا بر توصیه یک دوست (در مورد نوشتن نقاط قوت) فردای خود را با نگاهی متفاوت و با حس مثبت اندیشی گذران کنم ، تا هم خواسته دوستمان را اجابت کرده باشیم و هم شاید تغییری در زندگی یکنواخت خود ایجاد شود و هم سوژه ای باشد برای تیتر شماره یک ... و چشمهایم را بستم .
 
 

    ۲۴ساعت مثبت اندیشی !

ساعت ۶ صبح با صدای چکش کوبیدن همسایه به دیوار ، بیدار می شوم و با وجود میل باطنی برای فحاشی علیه آن همسایه گرامی و گلایه از نبود فرهنگ آپارتمان نشینی در بین ملتی با ۷۰۰۰ سال تمدن ، به این فکر می کنم که چه خوب است که همسایه ای داریم که صبح ها همانند خروس ما را از خواب بیدار می کنند و اصلا چه خوب است که همسایه ای داریم و متوجه می شویم که در شهر زندگی می کنیم (و در بیابان تنها نیستیم!!) و خدا رو شکر کردم که همسایه عزیز هنوز زنده هستن و نیمه های شب دچار گاز گرفتگی و خفگی نشده اند !! (به دلیل عدم استفاده از دودکش مناسب و استاندارد ! ... توصیه های ایمنی رو جدی بگیرید!)

بعد از آن رفتن به پارکینگ خودروها و دیدن این صحنه که ... یک ماشین متعلق به یکی از همسایگان شریف ، به گونه ای نزدیک به درب ماشین بنده پارک نموده اند که امکان سوار شدن به خودروی خود حداقل از آن سمت تلاشی بیهوده است ؛ ولی اینبار نیز بر خشم خود غلبه کرده و سعی کردم با دیدن نکات مثبت این اتفاق به خود آرامش را اعطا نمایم ... بنابراین خوشحال از اینکه ماشینها در هر دو طرف درب دارند!! و این امکان برای من نیز وجود دارد که از سمت دیگر سوار خودرو شوم قصد انجام این عمل را داشتم که ... به یاد خرابی قفل درب شاگرد راننده افتادم !!!! اینبار نیز به اعصاب خود مسلط بوده و سعی کردم ذهنم را به این سمت منحرف کنم که چقدر خوب است که می توان از درب عقب هم برای سوار شدن استفاده کرد که در غیر اینصورت صندوق عقب گزینه بعدی برای سوار شدن به ماشین در اون شرایط بود ... خلاصه ... هنگامیکه سعی در رساندن خود از عقب ماشین به پشت فرمان را داشتم ، صدای پاره شدن قسمتی از لباسم (که نیاز به انعطاف بیشتری در آن لحظه را داشت!!!) ، توجه من را به خود جلب کرد و اینبار نیز سعی کردم که تصمیم شب گذشته خود را فراموش نکرده و به این موضوع فکر کنم که خدایا شکر که ... فقط لباسم پاره شده و خودم سالم هستم !!!!!!!!!!!!!!!!

 
 و این داستان تا شب ادامه دارد ...

 


- نتیجه گیری : وقتی هیچ چیز برای دلخوشی وجود ندارد ، خودتان را دلخوش نکنید و دیگران را وادار به دلخوش بودن نکنید !

- نتیجه گیری ۲ : همیشه لباس یدکی بهمراه داشته باشید !

- تذکر : این داستان به همان شکل تعریف شده ادامه ندارد ، بلکه در نیمه های آن روز ، عهد خود را شکسته و مابقی شبانه روز خود را به همان سبک و سیاق گذشته ادامه دادم !!!