شماره یک

و آنچه من می بینم...

شماره یک

و آنچه من می بینم...

الاغ ها به بهشت نمی روند!

 
 

از شدت سرما دستهامو تا آرنج تو جیبای شلوارم کرده بودم ! و همزمان سعی داشتم که حداقل افکارم رو از یخ زدگی نجات بدم ... نمی دونم تو سرمای چند درجه زیر یا روی صفر ، پیاده روی در منطقه ۱۳ شهرداری تهران چه خیری برام داشته که اون روز هوس انجام این کار رو کردم ... مسیر مارپیچ و ناهمگونی که بعضا بخاطر ساخت و ساز ساختمانی و متعاقبا بسته شدن پیاده رو ، انسانهای علاقه مند به پیاده روی رو مجبور می کرد گهگاهی با ورود به خیابان ، تنوعی هر چند خطرناک را تجربه کنند ! ... من نیز از این قاعده مستثنی نبوده ، که با عبور از کنار یک ماشین پارک شده و باز شدن ناگهانی درب آن ، نه تنها از اون قاعده مستثنی شدم !!! بلکه با جوب کنار خیابون هم یکی شدم ! (قافیه دارد!)
بر خلاف همیشه و بنا بر روال چند وقت اخیر ، اعتراض خود را به گوش طرف رساندم و جوابی شنیدم که موجبات تامل چند لحظه ای من شد : خب می خواستی از اینجا رد نشی !!!
با کمک چند انسان خیر از آن مهلکه نجات پیدا کرده و قصد انجام عکس العملی مناسب را داشتم که موارد زیر به ذهن نیمه منجمدم خطور کرد :
الف- گرفتن یقه شخص خاطی و ... ... ... ... ... ... ، که دیگر در هیچ شرایطی هوس باز نمودن درب ماشین را ننماید !!!

ب- تماس با مرکز فوریتهای پلیس (همون ۱۱۰ !) و شکایت از عدم اجرای طرح انضباط اجتماعی در منطقه ۱۳ !

ج- در صورت عدم توانایی برای اجرای مورد الف ، باز نمودن دهان خود و بکار بردن الفاظی شایسته شخص خاطی

د- ادامه راه خود بدون هیچگونه عکس العملی و تفکر در مورد عنوان این یادداشت !



تذکر : منظور از الاغ بکار رفته در عنوان ، آن حیوان چهار پای زحمت کش نیست ! بلکه استعاره از موجوداتی ۲پا است که ظاهری همانند یک انسان دارند ولی فاقد هر گونه شعور و درک می باشند !

تذکر : هیچوقت در هنگام پیاده روی دستهایتان را درون جیب هایتان نکنید !